چند سال قبل وسط زمستان، برف خوبی آمد و همین که من دانههای برف را در آسمان دیدم، راه افتادم رفتم حرم تا با تلفن همراهم عکاسی کنم. آن روز تا ۱۱ شب در صحنهای حرم چرخیدم و وقتی یاد عکسهایی که گرفته بودم میافتادم، ته دلم گرم میشد. هیچ چیزی مثل گرفتن یک عکس خوب، حال مرا خوب نمیکند. حرم در روز برفی، خیلی دیدنی است.
نشستن دانههای سپید برف روی کاشیهای فیروزهای رنگ دیوارها، نشستن برف روی گنبد طلا و نشستن برف روی لباس زائران، هرکدامشان زیبایی خاص خود را دارد. آن روز من تلاش کردم همه اینها را ثبت کنم.
از عکسهای آن روز یکی شان را خیلی دوست دارم؛ زنی در صحن جامع رضوی که حالا به آن صحن پیامبر اعظم (ص) میگویند، درحالی که برف داشت با شدت خود را به زمین میرساند، از وسط صحن به سمت باب الرضا (ع) میرفت. هنوز وقتی به آن عکس نگاه میکنم، یاد همان لحظات سرد، اما جذاب میافتم. من از چند شب برفی در حرم، خاطرات خوبی دارم.
یکی از آنها برمی گردد به سالهای اول دهه ۸۰. من همراه خانواده رفته بودم. هوا سرد بود. رفتیم دارالولایه. این طور وقتها پدر و مادر یک ساعت مشخص را اعلام میکردند که فلان ساعت، فلان جا باش تا برگردیم خانه. آن روز هم همین اتفاق افتاد. هیچ وقت یادم نمیرود. وقتی ساعت موعود فرارسید، همه جمع شدیم کنار کفشداری.
همین که پدر پرده خروجی را کنار زد، من و خواهر و برادرهایم دیدیم صحن انقلاب از برف سپید شده است و چند تا بچه دارند آن وسط برای خودشان زندگی میکنند! چند دقیقه بعد، من و برادر و خواهرهایم وسط صحن داشتیم از برفی که بر زمین نشسته بود، لذت میبردیم. حالا سال هاست وقتی به حرم میروم، یاد آن روز و هیجان دیدن آن برف در حرم میافتم.